این بی جانِ در سوگِ جان خفته

ساخت وبلاگ

إنقدر بيدار ميمونى که نخوای از دست بدي ديدنشو،زمانيکه تو دو راهي خودت با نگاهش قرار ميگيري تصميمت به ياد آوردن آخرين نگاهشو گذر از چشماي به خون افتاده و مسير قرمزي ميشه که مجبوري خودتو بخاطر خاطر دوس داشتنش فراموش کني،زماني ميرسه که ازت ميپرسه چيزي جا نزاشتي؟ بايد اعتراف کني چون اعتراف آخرين کاريه که هر آدمي قبل التماس کردن بايد انجام بده.ميگي خودمو جا گذاشتم و همونجاست که دست به چاقو ميشي و کار خودتو يکسره ميکني.من حالم از التماس بهم نميخوره اما از اونجايي حالت تهوع ميگيرم که سرماي امتداد مسير لرز بندازه به جونمو بترسونتم از زمستوني که نخواد بهاري حتي با بوي لاشه ماهي سياها داشته باشه. تنها قشنگترين يادگار زندگيم به خواب زدن خودم بود زمانيکه فهميدم انتهاي اون راهروي مسخره قرار نيست که هيچ دري به روم باز شه.تک و تنها داشتم از ترس عرق سرده رو کمرمو ميخاروندم و نگاهم قفل به دستگيره ي سرد فلزي آخرين در بود که بجاي اون تمام دستگيره هاي يخ زده رو به پائين چرخيدن و همگي درهاي راهرو به روم باز شد و آدماي وراج خواب خوار که با چشماي باز راه ميرفتن اما نميديدن سمتم کشيده ميشدن تا آخرين خاطرمو يعني خوابمو ازم بگيرن و من خودمو به خواب زدم و با هيچکدوم از فريادهاي اونا از خوابي که دوسش دارم بيدار نشدم.انتخاب کن،قبل از اينکه خوابمونو ازمون بگيرن.

لند لند......
ما را در سایت لند لند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : clondlondc بازدید : 137 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 18:46