تولد دختر تابستان با صلیب تیر و کمان:

ساخت وبلاگ

وقتی بهار به آخرین روز خودش میرسه و خرداد با تمام قشنگیاش میزاره و میره، به محض اینکه اولین ثانیه های تابستون شروع میشه، دلم مثل بچگیا شروع میکنه به محکم کوبیدن.قدرت تپش دلم اونقدر بالاست که بلندم میکنه و اینور و اونور میبرتم .انگار وقت برای شادی کردن، برای خوابیدنای زیاد و برای بازی کردن خیلی کم هستش.با اینکه دیگه مثل بچگیا و قدیما نیست، اما با اومدن تابستون دلم وادارم میکنه توپمو بردارمو برم تو کوچه دنبال همبازیام.دلم وادارم میکنه یخمکای پرتغالی رو از مغازه ها خالی کنم، از وسط نصفشون کنم و دوتاشو باهم بخورم.دلم وادارام میکنه زیر تمام سایه های درختا، تو چمنا لش کنم و آواز بخونم.دلم وادارم میکنه اونقدر آب بازی کنم و خیس بشم که سرما بخورم.دلم وادارم میکنه شبا برم بالا پشت بوم و داخل پشه بند دراز بکشم، از اونجا ستاره هارو بشمارم و محو تماشای ماه بشم بعد شعر بنویسم و با لالایی جیرجیرکا بخوابم.دلم وادارم میکنه جلوی کولر بشینم و درحالیکه شربت خاکشیر آبلیمویی به همراه چنتا گیلاس و توت فرنگی میخورم، تلوزیون تماشا کنم.دلم یخ در بهشتایی رو میخواد که از شدت یخ بودنش، برای چند دقیقه مغزم درد بگیره.دلم آب-دوغ خیارای مامان جونو میخواد، با تیکه های یخ، گردو، کشمش، خیار و سبزی تازه.دلم شمالو میخواد وقتی موقع غروبِ که هوا از شدت گرما افتاده اما هنوز شرجیه و یه باد خُنکی از دریا به سمت ساحل میاد، لباس هاوائیمو با شلوارکش بپوشم، دگمه های لباسو باز کنم و از بادی که توش میفته لذت ببرم بعد برم مغازه ی روبروی دریا، لیموناد شیشه ای بگیرم با یه نخ سیگار شُترنشان آبی، در حالیکه خورشید غروب میکنه، عینک دودیمو برمیدارم، لباسامو میکنم و رو شنای داغ ساحل میندازم و میرم تو دریا.سرمو تو آب میکنم وقتی بیرون میام، درحالیکه آب از رو چشمام میگذره، افق آسمونو میبینم که رنگای پُر حرارت خورشیدو نقاشی کرده، خیره میشم به اینهمه زیبایی و یاد تو میفتم نگار...

دلم وادارم میکنه برای تو بنویسم، برای تو که 27 سالت شده ، برای تو که به دنیا اومدی تا دنیا جای قشنگتری برای زندگی بشه، برای تو که با تیر و کمان اهورائیت به سراغ مبارزه با اهریمن رفتی، برای تو که بارانی و پایانی برای تمام خشکسالی ها، برای تو که آینه ای برای زیبایی های طبیعت، برای تو که ساربان همه ی شُترهایی، برای تو که ملکه ی دروازه های پشت درهای شیرنشانی، برای تو که در ماه خانه داری، برای تو که نگارماهی دریاهایی، برای تو که باعث شدی عشقو بفهمم...

سی و یک روز از ماه تیر گذشت و هر روز یک تیر به جای جای بدنم نشست.با اینکه نایی برای نوشتن نداشتم، اما خودمو به سمت این صفحه کشیدم تا چند خطی بنویسم و امیدوار به اینکه تو هنوز خواننده این صفحه ی (خاکستری، سبز) نارنجی هستی.


برچسب‌ها: تابستان, تیر و کمان, نگار

لند لند......
ما را در سایت لند لند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : clondlondc بازدید : 107 تاريخ : سه شنبه 12 مهر 1401 ساعت: 11:01