طلسم!

ساخت وبلاگ

طلسم شدم،تو هرسنگی که نگاه میکنم یادی از خودمو در جهان سنگ پیدا میکنم!زمانی که در قلب زمین همراه مواد مذابی که قُل قُل میکردن تا از دهانه ی آتشفشان بیرون بریزیم،خودمو بخاطر میارم وقتی دستور دادم تا آدمارو تو کوره های آدم سوزی بسوزونن.بعد سالها سوختن وقتی از آتشفشان بیرون ریختیم سَرد شدم،سخت و سنگ.هیچ حرکتی نداشتم و همینطور برای باقی عمرم روزای یکنواختُ حوصله سَر بَرو میگذروندم.بارون میومد،برفا میشستن،یخ میزدم و طوفانای سخت از سر گذروندم تا اینکه محل عبور رودخونه ای شدم.هرروز با آب سائیده میشدمُ صیقل میخوردم تا اینکه یه روز وقتی فشار آب زیاد شد از بقیه سنگا جدا شدم.آب تکونم میدادو جلو میبُردَتَم،خورد میشدم و کوچیکتر تا تبدیل یه تیکه سنگ کوچیک شدم و از رودخونه بیرون افتادم.سالها همونطور کنار رودخونه زیرفشار گرمایِ طاقت فرسای خورشید به جنون میرسیدم و با باد و هوا سائیده میشدم تا خاک شدم.بعدش اونقد سبک شدم که باد بُلَندم کرد و تو هوا چرخوندَتَم.گَرد و غباری شدم که رو هوا میچرخیدم،اونقدر چرخ زدم تا تو خرابه ای که قبل از جنگ خونه بوده رویِ دکمه ی خاکستری پیانویِی نشستم.بعد مدتها وقتی یه سرباز از کنار خرابه رد میشد بی تفاوت از کنارِ پیانو نگذشت.نزدیک اومد و با انگشتاش دکمه هارو فشار میداد من زیرِ انگشتاش له میشدمُ صدایِ فریادمُ از پیانو میشنیدم و اینکه هیچ میشم.

قطره اشکی که افتاده تو دریا خودشو با تمام قطره های اشک دیگه مشترک کرده.اشکای دریاها بخار شدن،هوایی که نفس میکشم بویِ تورو میده!بارون بارش گریه های خنده هاتِ رو سَرَمِ.یادته چتر برام خریدی؟گُمش کردم تا یادم نره باید اونقدر خیس شم که بارون لباسم باشه.از درخت نشونیه محل گذرتو میپرسم،اینکه چه آهنگی میخونی وقتی برای خودت پیاده میری اما درختا تو پائیز فراموشی میگیرن و تو زمستون به خواب میرن.اونا حافظه ی کوتاه مدتشونو از دست میدن اما تو حافظه بلند مدتشون یا تو آرشیوشون داستانای زیادی از زندگیو بخاطر دارن.حتی اگه بعدش کاغذ بشن یا هرچیز دیگه ای اما با خودشون حافظشونو میارن.

طلسم درختیم که وقتی میخُ از تَنه ی قطورم بیرون کشیدی،طلسمَم شکسته شد و از تنه درخت جدا شدم.من اون شاخرو با خودم آوردم تا یادم بمونه زمانی شاخه ی درختی بودم که تورو در آغوش میگرفتم!پسری زیبا بودم که بخاطر غرور و خودخواهیم تبدیل به کلاغی شدم.یه روز درحالیکه دیدم درختی آتیش گرفته و بچه کلاغی تو آتیش درحالِ سوختنه برای نجاتش کاری نکردم و اون تو آتیش سوختُ منم همون لحظه روحم تسخیرِ کلاغ شد تا اینکه بعد صدسال بخاطر دیدن آتیش سوزیه وحشتناکی که کل جنگلو حیووناشو سوزونده بود گریه کردم و وقتی اولین قطره اشکم به زمین رسید آتیش سوزی متوقف شد و منم شدم همون پسر زیبا.

طلسم ماه شدم وقتی شبی که ماه کامل بود زخم رو لبامو بوسیدی!حالا نیمه ی دیگه ی ماهُ میشناسَم،کامل میشم از تو...

لند لند......
ما را در سایت لند لند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : clondlondc بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 15:34