نقاش در حوضِ نقاشی

ساخت وبلاگ

دیوانگیم را پشت هیچ نقابی پنهان نمیکنم.

نشسته ام یا خوابیده ام یا راه میروم،بی فایده نیست اما لزومِ مصرف اینهمه انرژی در چیست؟انگیزه میتواند نجات دهنده و یا همانند نامش برانگیخته کننده باشد.لحظه ای که در دریا بر روی موج بازی میکنی،پاهایت را به شنِ سفت شده ی کف دریا میزنی و بلند میشوی،یا به سمت موجها حرکت میکنی تا آنها را بشکافی،تمام شادمانیت را با دریا قسمت کرده ای اما چه کسی نمیداند که یک باد سهمگین میتواند چندین موج با قامتی بلند و با قدرتی بیشتر از توانِ انسان را نمایش دهد.حتی لحظه ای میتواند پاهایت به شن و ماسه های سفت شده ی کف دریا نرسد،تلاشت برای پائین رفتن و بعد بالا آمدنت بی فایده شود.چه میتوان گفت،نمیدانم آنچه که میتواند نا مطمئن باشد چگونه به ما اطمینان میدهد که در بستن پیمان و وفای به عهد هیچگاه دروغ نخواهد داشت؟!

دویدنم در آخرین مواجه با آنچه که تمامم را از خود پُر کرده بود بی فایده ماند. چشمانم لحظه ای به کمرکش کوه جلب شد،ماه در امتداد جاده،بر بلندی کوه میدرخشید. تابلوی نقاشیم کامل میشد و از دیدنش حَظ میبردم اگر تنها به تماشای این تصویر با تصور آنکه تو آمده ای مینشستم.در اوجِ مرکز تصویر نقاشی حضورت را میکشیدم،بر زبانم حروفِ بی نظم چیده میشدند،نُت ها " دو رِ دو سا سُل لا ها ؟ " گیج میشدند.پای رفتنم راست میشدو پایِ ماندنم چپ.انقباض با نبض تند،نفسهایِ سخت و کُند.به آنچه که میکشم و یا حتی به آنچه که مینویسم و یا بدتر،به آنچه که میدانم حمله میکنم.کوه و ماه و جاده،چراغهایی در اطرافِ شمشادهای بلندِ دورِ خانه.همه را خط میکنم،رویِ هر خط دستانم خم میشود،دفترم از اَبر حذف میشود،از خورشید و نور کم میشود.شب سر میرسد با ناله ای از گُرگ...

نبود،آنچه که تصور نقاش بود در رسیدن به تصویری که انتظارش را داشت شکل نگرفت.نقاش برگشت،به روبرو نگاه میکرد.ماه سایه نقاش را کشیده بود،صدایِ دریا می آمد.    

لند لند......
ما را در سایت لند لند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : clondlondc بازدید : 127 تاريخ : دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت: 2:40