لِیدی مکبث

ساخت وبلاگ

زمان به هر بهانه ی کوچکی که از تو تکرار میشود،دورِ خود میچرخد.

رو به پنجره ای که به حیاط خانه و بعد به خیابان و در انتهای تصویر به کوه البرز و آسمان بی نام باز میشود نشسته ام.چشم به قهوه ی تلخی که بُخار از گرمای وجودش بلند میشود و در آسمان ناپدید میشود دوخته ام.به لیوان آب و دِ فُرمِ شدن تصویر در پشت لیوان،نگاه میکنم.با دود سیگار بهمن در آسمان گُم میشوم.با خطوط شکسپیر و خنجر خون آلود مکبث در خون خود در کافه ای ناآشنا جان میدهم.با ملکه ی زنبورها زیر نور چراغِ اعتراف هم بستر میشوم.با انعکاس تصویرِ مُردنم بر روی شیشه باور میکنم،آنکه جان میدهد پادشاه اسکاتلند-دانکن- نیست،خواب را نخوابیده بیدار شدم در اطاقم.ماهی هایم را دانه میدهم،عود را روشن میکنم،صدایِ ضبط را تا آنجا که ظرفیت دارد بالا میبرم.از امروز تا آخرین روزِ این ماه تیر میخورم.قرار است به مردن و زنده شدنم،هر شنبه،هر روز،هر شب با یک قصه ای که تو برایم میخوانی-لیدی مکبث-.

لند لند......
ما را در سایت لند لند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : clondlondc بازدید : 139 تاريخ : دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت: 2:40