مهری در دل

ساخت وبلاگ

از رنگ رُخسارم کدام احساس را میتوانی ببینی؟

جلو رفتن در زندگی کار آسانی نیست.مخصوصن اگر قرار باشد تا سختیهای زیادی را تحمل کنی.تحمل و یا صبوری این سختیها در دستان ما نیست بلکه سرنوشت آنرا برای ما آنگونه که میخواهد برایمان تدارک میبیند.از پس هر سختی آسانی می آید اما از پس هر آسانی سختی سخت.بدون رنج آنچه که میخواهی نمیشود،اصلن رنج میبریم برایِ آنکه بتوانیم از خودمان بیشتر دفاع کنیم.برایِ آنکه صبورتر شویم.صیقل میخوریم و نرم میشویم.نگاهمان عمیق میشود و گوشهایمان شنواتر.قلبمان آرام میتپد چرا که آرام نفس کشیدن را آموخته ایم.میدانیم که برایِ هر نفس میشود دوبار شکرگذار بود.میشود پس از نوشیدن آب به یاد تشنه لبان بود.تو را به رهایی دعوت میکنند اما مسیر مواجه ی تو با سختیهاست که در آن طرحِ دراماتیزه شده ی زندگی را میبینی.آنجایی که تو در دو راهی ها،بین رفتن و نرفتن و بین تمام آنچه که فاصله ای میشود از جنس انتخاب و شناخت اختلافها میخواهی مسیری را برگزینی.تا کجا میشود به این مسیر ادامه داد بی آنکه خسته شد؟بی آنکه نپرسید کی میرسیم؟

در چمدانهایم اشکِ تنهائیم را پُرکرده ام،آنرا برایِ دریا میبرم.آنجا میخواهم معامله ای با صدفها کنم.قلبهایشان را با اشکهایم پُر میکنم.ماهی ها را به خنده می اندازم و باران را به آسمان بازمیگردانم.صدفها قلب دریا هستند.دختری که قلب مادرش است به اشکهای مردی عاشق دل میدهد.حقیقت را میتوان در نهاد یک مروارید یافت.اما از آن مرد چه میماند؟به راستینِ کدام عشق؟

باران که بیاید بی اختیار میشوم آنگاه از تمامِ تو که در ذهنم جا داری میخوانم.خدایِ بزرگ تورا نمیتوانم تصور کنم.نمیتوانم از آنچه که اندک میدانم تورا بسازم و یا تجسم کنم.در کودکی بیشتر تورا میشناختم،آنوقتها نقاشی میکشیدمت.رنگِ رخسارت را آبی میزدم و یا همچون خوروشید تو را در غروب مزرعه ی گندم میدیدم.اما تو مرا آنگونه که آفریدی میبینی و این فاصله ی زیادیست برایِ درک موقعیتِ تو.همانگونه که اگر زمانی چیزی بسازم قطعن درک آنچیز نسبت به من ناچیز یا هیچ است.

درونِ آدمی صداهایی است.من با صدایِ درون با تو سخن میگویم خدا.این نزدیکترین راه ارتباطی ماست.آن زمان که میتوانم اندیشه کنم تورا جستجو کرده ام و آن زمان که نتیجه میگیرم تو را دریافته ام.برایِ آنکه به اندیشه بیفتم نیاز دارم تا عبادت کنم،عبادت همانچیزیست که مشکلات نام دارد.مشکلاتم را میتوانم با مفاهیمی که آموخته ام شناسایی کنم و آنرا به عالم روحانی و معنا ببرم.امتحانی که در آن به صداقتم،عدالتم و ایمانم نمره میدهم تا با توجه به آن انتظار بارش را داشته باشم یا همچنان خشکسالی با دروغ را.به دستانِ خودم که نگاه کنم میتوانم انتظار باغی سرسبز را داشته باشم یا خشکسالی و دروغ را.به چه کسی جز خودم اعتماد کنم که اگر آنگونه که میخواهم نباشم انتظاری هم نداشته باشم.

سفیدم،سفیدم سفید.سیاهم،سایه هایم.آبیم آسمانی.زرد و قرمز،ارغوانی.سبز و سردم،بی رنگم.

لند لند......
ما را در سایت لند لند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : clondlondc بازدید : 147 تاريخ : دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت: 2:40