نشسته ام رویِ نیمکت زرد رنگی که بارِ خستگی های جوانی زندگیم را با او گذرانده ام.خیره شده ام به چشم انداز جاده ی روبرویم که افقش را خورشید در بر گرفته است.زمانیکه پا به این پارک گذاشتم هیجده ساله بودم،الآن که مینویسم به یاد آنروزها پنجاه و دو ساله هستم.
انگشتانم به آهستگی حرکت میکنند اما حافظه ام سریع مرور میکند!عکسها،لحظه های قبل و بعد تمام قابهایی که از آنجا با خود بخاطر دارم به حرکت در آمده است.نشسته ام تا آنکه بیایی!
لند لند......برچسب : نویسنده : clondlondc بازدید : 148