صحنه نازی

ساخت وبلاگ

نازی،‍پُرم از سوالهایی که یک خط در میان برای جواب دادنشان ساعتها مجبور به سکوت میشوم و در آخر بی هیچ نتیجه ای میخوابم تا فردا شاید امید تازه ای در دلم تازه کند.صبر و حوصله ام زیاد شده تا میان هم همه و سر و صداهای اطرافیان و درونم به نشانه ای نو از تازگی زندگی دری به سوی آسودگی گشوده شود.

اینروزها خنده های بلند دوستانم به وجد می آوردم،دل به دلشان میدهم و از سادگی و راحتیشان راحت میشوم.جمعهایی که مرا یاد خاله بازی دوران کودکی می اندازد تا به راحتی سخت ترین نقش ها را به راحتترین شکلها ایفا میکنند.

زمان زیادی است که نمیتوانم از تمامی قدرت ذهنم استفاده کنم،برای رهایی از تمام کلمه ها و جمله هایی که در قید و بندشان مانده اَم،برای آسودگی از تمام حرفهایی که نیامده بر سر زبانم به دلم برگشت،برای قراری که در تمام ساعتهایش انتظار کشیدم و نشد که آنطور که میخواهم بشود...ماندم و تحمل کردم.همچنان تحمل میکنم و اینرا بدان که بی انتها میشوی اگر بدانی تحمل آنچنان زیبایت میکند که دیگر از هیچ نخواهی ترسید.

حالِ اینروزهای زمستان آنچنان که باید خوب نیست،میگیرد اما نمیبارد.آلودگی شدید است و برای پیاده روی های طولانی رمقی ندارم.مینشینم گوشه کافه و به این فکر میکنم که اگر آنطور که میخواهم پیش برود کمتر از چهار سالِ دیگر از این سرزمین خواهم رفت.ساده بگویم شرایط مساعد نیست.گوشه ای پیدا میکنم و فارغ از تمام آنچه گفتم به تو فکر میکنم،برایِ تو مینویسم از تو میسازم و لحظه هایم را با تو تقسیم میکنم.شاید نتوانم زمان زیادی آنگونه که باید کنارت باشم اما همیشه حتی از این سالهای دور به یادت هستم.تمام وسایلم را برای تو میگذارم و بدان که با تو در تمام آنها شریکم چون با این یقیین که روزی به من باز خواهی گشت لحظه هایم را تقسیم کردم.

نازی من انتظارت را میکشم،نمیترسم...


برچسب‌ها: نازی, زمستان, کافه, ترانه, شاعر لند لند......
ما را در سایت لند لند... دنبال می کنید

برچسب : صحنه,نازی, نویسنده : clondlondc بازدید : 131 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 23:47