گودِ آخرین قصه گو

ساخت وبلاگ

روی تشک زرد رنگ پریده بندهای کتانی ساقدارم را محکم میبندم.فرو میروم در نرمی و جا میگذارم در پوست پلاستیکی خشک و خشن این کارزارِ پیکار،ردی در ابتدای مسیر به سفیدی.از آوردگاهِ سواران تازی همانجا که بی اسب و بی افساری از دهان بندی،بی نشانی از ستاره و گمشده ی این دشتِ پهنِ آغشته به کین با نرگس هایی که به هووویِ لرزِ زمستان گرم جانِ تمنا به زندگی گرفته است.بویِ عرق،خون و چرک بجا مانده از رزم دو پهلوان قبلی و همچنین یادگارهای بجا مانده از پیروزی و مرگ پیشینیان در این میدان،صدایِ گره خورده ی خنیاگران به سقف بلند آسمان و فرو افتادن در گودِ زمین برای جنگ با تقدیری که پیش از پیروزی اسم آن را باخت گذاشته اند.رنگها از هم جدا افتاده اند،نزدیک میشوند و دست زیرِ بازویِ هم میزنند برای هم آغوشی اجباری این جبر به دستِ جنگِ قمارِ نا اهلانُ به پا افتادنِ سوته دلان.به چشمان هم بسته اند،چشمبندی به سیاهی و نگاهی به نابرادری،به دست در گردن هم انداختنُ ضربه ای آخر به آخرین نقش زندگی هم زدن.این آغاز رسم دلاوری در زمانه ایست که معشوقان خفته در پرِ خونین مرغان دریایی آواز کوسه ها کجائید را سر می دهند،همانها که دندانشان بوی تندِ تیزِ بنفشه های باغچه ی مادر بزرگم را می دهد،همانها که حتی به قصه های بجا مانده از زندگی اَش فرصت یادآوری و بازخوانی برایِ اخرین نوه ی پهلوانش ندادند تا آخرین رزم از خاندان این سلسله ی قصه گو را با رجز خوانی یکی بود و یکی نبود شروع کند.پهلوان کوچک به رویای خیال باطل دیدن معشوق مشت به انچه نمیدید میزد،پا در زردی زمان فرو میبرد و عقربه ای میشد برای چرخیدن و به دور زمان دست انداختن و حلقه شدن برای کُنده کشیدنُ فریاد علی سَر دادن.ترکیب رنگ بی مقدار از سرخی این دوبنده یِ این بزرگ مرد کوچک با آبی دریایی بی بند به آخرین خنده ی جان میرسید که آنرا از لبان کبودِ معشوقان به انتظارِ نرگس نشسته میشود چشید.

لند لند......
ما را در سایت لند لند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : clondlondc بازدید : 321 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 18:46