لند لند...

متن مرتبط با «سپید» در سایت لند لند... نوشته شده است

رستگاری در خانه سپید (قسمت 1)

  • بعد از کوهنوردی وقتی به خونه اومدم داداشم زنگ زد و گفت میام دنبالت بریم زمین ببینیم.لباسامو عوض کردمو امین رسید.سوار ماشین شدیم و در حین حرکت امین مدام از مضرات گُل میگفت، از اینکه میبینه چند وقتیه حالم گرفتست و تو خودمم ناراحت و دلشکسته بود.همینطور که میرفتیم به کوچه ای رسیدیم که بن بَست بود و روی دیوار آخر کوچه بزرگ نوشته بودن خانه سپید.ماشینو نگه داشت و نگام کرد، در حالیکه یه قطره اشک از گوشه ی چشمش رو گونه هاش میریخت میگفت به نظرم بهترین راه درمانت اینه که چند وقتی اینجا باشی.با خودم فکر میکردم که من مشکلی ندارم، اتفاقا خیلیم حالم خوبه و دارم به چیزایی که میخوام نزدیک میشم اما فکرای من به درد داداش و خانوادم نمیخورد.امین پرسید: چیکار میکنی؟میای یا بریم؟نفس عمیقی کشیدم، به صورت امین نگاه کردم و گفتم: شما هنوزم نمیفهمید من به چه چیزی نیاز دارم ولی باهات میام.وارد خانه سپید شدیم.خانه ی سپید همانند اسمش سپید رنگ و زیباست.معماری خانه به گونه ایست که انگار برای ضیافت و مهمانی ساخته شده.خانه ای سوبلکس در وسط باغی که با درختان پیر و قدیمی احاطه شده-داستان پشت پرده ی این خانه رازیست که در آینده آنرا میابم-.از میان فَنس ها و میله ها به ساختمان کوچک پذیرش که در کنار ساختمان سپید است وارد میشویم.مامور حراست از صندلیش بلند میشود و سلام میدهد.برادرم بعد از سلام و احوال پرسی به سراغ اصل مطلب میرود: اومدم بیمارمو بستری کنم.با خودم فکر میکنم، جدی جدی بیمارم؟بیماریم چیه؟کی میتونه تشخیص بده بیماریم چیه؟به اولین باری که گُل کشیدم فکر میکنم، سال چهارم کارشناسیم در دانشکده مدیریت.بعد تموم شدن رابطم با نگار.نشسته بودم روی نیمکت زرد رنگی که کلی باهاش خاطره دارم.نیمکتی که تمام سنگینیه جسم و روانم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها